هرمنوتيك و انديشه‏هاي تفسيري امام خميني

پدیدآورمهدی هادوی تهرانی

تاریخ انتشار1388/10/05

منبع مقاله

share 522 بازدید
هرمنوتيك و انديشه‏هاي تفسيري امام خميني

حجة الاسلام والمسلمين مهدي هادوي تهراني

مقدمه

يكي از مباني كلامي كه در فهم قرآن، مورد پذيرش انديشمندان مسلمان بوده، اين است كه هركس بخواهد از قرآن استفاده كند، مي‏بايست آن معنايي را كه خداوند از آيات قرآن اراده كرده كشف كند. مسالؤ ديگر اين است كه آيا معنايي كه خداوند از يك آيه اراده كرده، معناي واحدي است يا در موارد مختلف و نسبت به مخاطبين گوناگون اين معنا متفاوت مي‏باشد؟ در پاسخ بايد گفت معنا واحد است، هرچند اين معناي واحد ممكن است داراي مراتب و يا مصاديق مختلفي باشد و يا لوازمي را دارا باشد كه در تطبيق بر مصاديق، ممكن است كسي بعضي مصاديق را پيدا كند در حالي كه نسبت به بعضي ديگر غافل باشد و يا ممكن است، بعضي از مراتب يك معنا را درك ، و از بعضي مراتب ديگر غفلت كند، يا بعضي لوازم معنا را بفهمد و به ديگر لوازم پي نبرد. در واقع، بحث بطون در قرآن ذيل همين مساله است كه قرآن ظاهر و باطني دارد: ظاهر قرآن همان معنايي است كه از آن پيدا مي‏شود و باطن قرآن آن معنايي است كه هرچند با همين معناي ظاهر بيگانه نيست، چون اگر بيگانه بود باطن اين متن نبود، اما معنايي است كه يك دسته مقدمات ديگر براي فهم آن لازم است و اگر اين مقدمات براي بعضي حاصل نباشد، قهراً معناي باطني از چشمشان مخفي مي‏ماند.
براساس همين تصوّر كلّي در باب فهم قرآن، يك باوري هم در بين انديشمندان مسلمان بوده كه ما وقتي به قرآن مراجعه مي‏كنيم، مي‏بايست بفهميم قرآن چه معنايي را مي‏خواهد بيان كند، نه اينكه ما از پيش خود معنايي را بر قرآن تحميل كنيم. پس اگر كسي به نحوي از انحأ بخواهد معنايي را به قرآن تحميل كند، اين به عنوان نقطؤ ضعفي در كار او محسوب مي‏شود.
در قبال اين نوع تلقي تفسيري انديشمندان مسلمان، از جمله حضرت امام رضوان اللّه عليه، پيرامون قرآن كريم به مثابؤ منبع اجتهاد، نگرش تفسيري ديگري در غرب شكل گرفته و به صورت نحله‏اي؛ تحت عنوان "هرمنوتيك"1 درآمده كه مراحل مختلفي را پشت سر گذاشته و شاخه‏هاي مختلفي در آن پيدا شده است.

بحش اوّل: علم هرمنوتيك چيست؟

اگر ما بخواهيم بحث هرمنوتيك را به صورت بسيار مختصر مطرح كنيم، ابتدا مي‏بايست در مورد معناي لغوي اين كلمه كه در فرهنگ غربي پيدا شده نكته‏اي را عرض كنم. در اساطير يوناني خدايي به نام "هرمس"2 وجود دارد هرمس بنابر اساطير يوناني كسي است كه پيامهاي خدايان را براي انسانها توضيح و تفسير مي‏كند. اين موقعيت و منزلتي كه هرمس به عنوان مفسّر پيامهاي خدايان براي بندگان در اساطير يوناني دارد باعث شد كه در لغت يوناني لفظ "هرمنيون" پيدا بشود. معناي لغوي هرمنيون در انگليسي تفسير( Interpretation(است. و بعد كه "هرمنوتيك" در فرهنگ غرب مطرح شد، در واقع به همان لفظ هرمنيون يوناني توجه شد و هرمنوتيك به معناي دانشهاي تفسيري مورد توجه قرار گرفت، البته معادلي كه ما براي هرمنوتيك قرار مي‏دهيم محل بحث است، زيرا لفظ هرمنوتيك در لغت انگليسي به معناي Interpreationاست. عده‏اي Interpreationرا تاويل و بعضي ديگر تفسير ترجمه كرده‏اند و بعد آن بحث تاويل و تفسير كه در فرهنگ علوم قرآني و در فرهنگ عرفاني ما وجود دارد و متفكران متعددي به آن پرداخته‏اند به ذهن مي‏آيد. از جمله مرحوم علامه طباطبايي در "الميزان" مفصل به آن پرداخته است. ولي آن چيزي كه مورد نظر انديشمندان هرمنوتيك بوده همان "تفسير" است. البته تفسير در اصطلاح هرمنوتيك يك معناي وسيع پيدا كرده كه خيلي فراتر از آن معنايي است كه ما امروز در فرهنگ خودمان با آن سرو كار داريم يا در گذشته در فرهنگ اسلامي وجود داشته است. ممكن است با هرمنوتيك به عنوان يك روش تفكر يا نحله فكري برخورد كنيم و گاه ممكن است هر چيزي را كه مرتبط به تفسير باشد اسمش را بگذاريم هرمنوتيك. البته در اصطلاح تنازعي نيست(لامشاحّة في الاصطلاح) اما امروزه مقصود از هرمنوتيك، مباحث تفسيري و يا هر چيزي كه به تفسير يا فهم متن مرتبط باشد نيست، بلكه از آن به عنوان يك نگرش خاص و يك نحله خاصي تعبير مي‏كنند. اما آن كسي كه به عنوان بنيانگذار و پد ر هرمنوتيك جديد مطرح هست يك متاله پروتستان آلماني است به نام "شلايرماخر" (1768ـ1834م) هدف او از طرح اين بحث تلاش براي دستيابي به يك معيارهاي كلّي در فهم متون بود. وي مي‏گفت آيا ما مي‏توانيم براي فهم متن معيار كلّي پيدا كنيم. در واقع ، شلايرماخر قصد داشت كه مباحث پراكندؤ تفسيري را كه به صورت موردي و موضعي با آنها برخورد مي‏شد به يك بحث جامع تبديل كند، مثلاً در فرهنگ مسيحي در تفسير كتاب مقدس، هر مكتب و مذهب مسيحي شيوه‏هايي را براي تفسير كتاب مقدس برگزيده بودند و هر شخصي هم براي تفسير كتاب مقدس روشهايي را به كار گرفته بود، از آن طرف در متون مختلف، تفسير به شكلهاي گوناگون مطرح بود. وي مي‏خواست يك معيار كلّي براي تفسير متون مختلف به دست بياورد، بنابراين شلايرماخر با اين هدف، بحث را آغاز كرد كه اولاً يك راهي براي تفسير كتاب مقدس پيدا كند. ثانياً مي‏خواست اين راه تفسير به صورت قاعدؤ عمومي باشد كه اختصاص به كتاب مقدس نداشته باشد و هر متن ديگري را هم دربر بگيرد، البته شلايرماخر تحت تاثير آرأ روزگارش قرار داشت، چون انديشمند آلماني بود و به شدّت تحت تاثير افكاري كه در آلمان شكل گرفته بود قرار داشت از جمله تحت تاثير افكار كانت. در واقع آن كاري را كه كانت. در زمينؤ مباحث فكري و تئوريك انجام داده بود سعي كرده بود كه قواعد عمومي فهم را بدست بياورد، شلايرماخر مي‏خواست در حوزه تفسير و فهم متن به صورت خاص انجام بدهد و قواعد كلي تفسير را بدست بياورد، از طرف ديگر شلايرماخر تحت تاثير يك نحلؤ فلسفي در آلمان بود كه در آن روزگار پيرواني داشت. آن نحله رمانتيسم بود. 3 آنان اعتقاد داشتند كه خلاقيّت عنصري است كه تاثير جدي در شكل‏گيري انديشه يا هنر دارد و ما در فهم و ارزيابي يك انديشه يا هنر بايد به خصوصيات آفرينندؤ آن توجه كنيم كه چه كسي اين هنر يا اين فكر را ايجاد كرده است؟ با اين زمينه و تحت تاثير اين بحثها، شلايرماخر يك دسته اصطلاحات را در مباحث خودش مطرح كرد كه حال در اين مختصر نمي‏توانيم به بسياري از اين اصطلاحات به شكل دقيق و كامل بپردازيم، ولي به صورت خيلي گذرا عرض مي‏كنم؛ مثلاً شلايرماخر مي‏گفت ما دو نوع تفسير داريم و اين دو نوع تفسير را مي‏بايست از يكديگر تفكيك كنيم؛ يكي تفسير دستوري4 كه مقصود از تفسير دستوري تفسير مبتني بر دستور زبان مي‏باشد كه در اصطلاح عربي "صرف و نحو" و در انگليسي "گرامر" و در اصطلاح فارسي مي‏گوييم "دستور زبان". تفسير دستوري؛ يعني، تفسير صرف و نحوي، تفسير مبتني بر دستور زبان، تفسير "گراماتيكال". تفسير ديگر تفسير فنّي5 است. شلايرماخر مي‏گويد ما براي فهم يك متن از دستور زبان آن متن استفاده مي‏كنيم، مثال را در فرهنگ خودمان فرض كنيد. مثلاً اگر ما مراجعه مي‏كنيم به قرآن و در فهم يك آيه از خصوصيّات صرفي استفاده مي‏كنيم، مثلاً وضع اسم فاعل، صفت،صفت مشبهه، اسم مفعول براي چيست؟ يا اينكه خصوصيّات جملؤ اسميه و جملؤ فعليه چه معنايي دارد؟ و مباحث مربوط به معاني و بيان و بديع كه اينها هم در حوزؤ دستور زبان قرار مي‏گيرد. وقتي با استفاده از اين خصوصيات كه به صورت كلي در زبان عربي صرف و نحو معاني و بيان و بديع است، معنايي را از قرآن استفاده مي‏كنيم كه مثلاً اينجا جمله اسميه دال بر ثبوت است و جمله فعليه دال بر حدوث است و... شلايرماخر اين كار را تفسير دستوري مبتني بر دستور زبان مي‏نامد. اينچنين تفسيري كار به خصوصيات گوينده ندارد؛ يعني، جملؤ فعليه اگر دال بر حدوث است، گوينده‏اش هركس مي‏خواهد باشد همين دلالت را دارد. جمله اسميه اگر دال بر ثبوت است گوينده هركس باشد باز هم همين خصوصيات را دارد. اما تفسير تكنيكال يا تفسير فني اين است كه ما به خصوصيات گوينده توجه كنيم كه اين گوينده مي‏خواسته چه چيزي را بگويد، او به لحاظ نحوؤ بيان خاصي كه داشته، چه خصوصياتي دارد. مثلاً در بحثهاي ادبي مي‏گوييم هر نويسنده‏اي براي خودش سبك ادبي دارد. كسي كه با آثار يك نويسنده آشناست وقتي نوشته‏اي از او بدستش بدهند مي‏گويد بله اين نوشته، شبيه نوشته‏هاي مثلاً جلال آل احمد است يا شبيه نوشته‏هاي صادق هدايت و يا شبيه نوشته‏هاي استاد مطهري است. اينكه ما مي‏گوييم هر نويسنده‏اي سبكي دارد، ديگر ربطي به دستور زبان فارسي به صورت خاص ندارد. دستور زبان يك امر مشتركي است كه همه اينها به نحوي از آن استفاده كرده‏اند. ابتكارات و نبوغي كه شلايرماخر در تبيين و توضيح به اصطلاح تفهيم مطالبش داشته است خصوصياتي است كه به او مربوط مي‏شود. شلايرماخر مي‏گويد وقتي ما به تفسير فني مي‏پردازيم در واقع، به خصوصيات نويسنده توجه مي‏كنيم كه اين نويسنده چه ويژگيهايي را داشته و چه ابتكاراتي را به كار برده است. حال اگر بخواهيم اين را بر قرآن تطبيق كنيم. آنجايي كه ما به ويژگيهاي بياني خود قرآن توجه كنيم مي‏بينيم، قرآن يك ادبيات خاص خودش را دارد. اين ادبيات در اين اصطلاحي كه الان به كار مي‏بريم غير از مفهوم صرف و نحو معاني بيان و بديع است كه سبك خاص خودش را دارد، زيرا قرآن زبان خاصي است. پس اگر به اين نكته‏ها توجه كنيم به نظر شلايرماخر به تفسير فني پرداخته‏ايم.
نكتؤ ديگري كه باز در مفاهيم و مباحث شلايرماخر هست و جا دارد كه به آن توجهي شود اين است كه شلايرماخر معتقد است متن معناي اصلي دارد، بايد آن معناي اصلي را كشف كنيم، اما قبل از شلايرماخر ديگران مي‏گفتند، معناي نهايي متن، عبارت است از آن چيزي كه گوينده قصد بيان آن را داشته است؛ مثلاً معناي نهايي داستانهايي كه نوشته شده ـ اين است كه نويسندؤ داستان مي‏خواسته با اين داستان چه پيامي را به ما برساند كه در اصطلاحات هرمنوتيكي مي‏گويند معناي نهايي متن، نيّت مولف بوده؛ يعني، آن چيزي كه مولف قصد داشته بيان كند. اين نظر در قرآن عنوان معناي نهايي محسوب مي‏شود. نوع مفسران ما همچنان كه گفتيم همين مبنا را قبول دارند كه مثلاً معناي "انّ اللّه يحب المطّهرين" چيست؟ يا "وانزلنا من السمأ مأً طهورا" معنايش چيست؟ معناي "ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت اقدامكم "چيست.
آنها مي‏گويند معناي اين آيات همان چيزي است كه خداوند از اين آيات اراده كرده است. به اصطلاح در مباحث هرمنوتيك گفته مي‏شود كه معناي نهايي آيه نيّت مولّف است. شلايرماخر اين نظر را رد مي‏كند. يكي از ابتكاراتي كه در بحث شلايرماخر وجود دارد اين است كه او مي‏گويد درست است كه متن يك معناي نهايي دارد، اما معناي نهايي يك متن، تنها آن چيزي كه گوينده از گفتن اين عبارت خاص قصد بيان آن را داشته نيست، بلكه معناي نهايي متن تمام زندگي مولف است. مثلاً مي‏گويند اگر شما مي‏خواهيد بفهميد كه آقاي مطهري ـ رضوان اللّه عليه ـ در فلان سخنرانيشان چه قصدي داشته‏اند، به اين نگاه نكنيد كه از آن عبارت خاصي كه ايشان در آن سخنراني فرموده چه اراده كرده است، بلكه كلّ زندگي شهيد مطهّري را بايد در نظر بگيريد. آن موقع است كه مي‏توانيد بفهميد ايشان مي‏خواسته چه كار بكند. شلايرماخر اصرار دارد كه وراي آن چيزي كه نويسنده به صورت خودآگاه بيان مي‏كند، يك دسته چيزهاي ديگر را هم به صورت ناخودآگاه بيان مي‏كند كه آن ناخودآگاهش تابع خصوصيّات و ويژگيهاي فردي اوست كه براي فهم آن شما بايد خودش را، ويژگيها و وضعيّت زمان و مكان موقعيّت او را بشناسيد.
حالا اين توضيحي بود اجمالي از انديشه شلايرماخر كه به عنوان يك هرمنوتيك كلاسيك مطرح است. همانطور كه گفتيم در اين سطح از هرمنوتيك اين معنا مورد قبول است كه متن نهايي دارد و قابل دستيابي است، اما برخلاف تصور رايج زمان وي و نيز تصور مقبول در فرهنگ اسلامي كه معناي نهايي متن همان است كه گوينده قصد بيان آن را داشته؛ شلايرماخر توسعه‏ايي در معناي نهايي داد و گفت معناي نهايي متن تمام زندگي مولف است؛ يعني، تمام خصوصياتي كه او داشته نمونه‏ايست از همه ويژگيهايي كه يك نويسنده داشته است.
البته وقتي شلايرماخر اين بحثها را مطرح مي‏كرد توجهي به قرآن نداشته، بلكه براساس فرهنگ مسيحي بحث مي‏كرده است. مسيحي‏ها معتقد نيستند كه انجيل وحي الهي است به آن معنايي كه ما مي‏گوييم قرآن وحي است و عين اين الفاظ از ناحيه خداوند به رسول اكرم(ص) وحي شده است و حضرت آنها را براي ما بازگو كردند؛ يعني، ايشان فقط بازگو كنندؤ الفاظ و عباراتي بوده‏اند كه از ناحيه خداوند به حضرت، وحي شده است و خود حضرت هيچگونه دخالت و تصرفي در عبارات و آيات قرآن نكردند و حتي در قرآن يك حرف يا كلمه از سوي پيامبر(ص) جا به جا نشده است. اما آنها معتقدند كه عيسي ـ عليه الصلاة و السلام ـ خود خداست نه پيغمبر خدا. مسيحي‏ها عيسي را خدا مي‏دانند نه پيغمبر و معتقدند كه اين خدا يك ظهوري و بروزي در عالم پيدا كرده است، چند صباحي در بين بندگانش زيسته، اما اينكه حالا چرا از آنجا به اينجا آمده و اين زيست را داشته، اين فلسفه‏اي دارد كه ما به آن كاري نداريم. همچنين آنها معتقدند كه اين كتاب مقدس توسط ديگران نوشته شده است كه به اصطلاح آنها هيچ‏كدام رسول خدا نيستند. هرچند به اصطلاح مسيحيان آنان؛ يعني همان حواريين عيسي، رسولان خدا هستند. شلايرماخر اينجا اين را مي‏خواهد بگويد كه مثلاً شما انجيل متي يا انجيل باردوس را مي‏بينيد كه با هم متفاوت است، اين برمي‏گردد به خصوصيات باردوس و متي كه خصوصياتشان در نحوؤ نگارش و گزارششان تاثير گذاشته است. شما اگر مراجعه كنيد به انجيل‏ها مي‏بينيد كه انجيل، شبيه كتاب سيره است؛ يعني، شرح زندگي عيسي ـ عليه الصلاة والسلام ـ و مسافرتهايي كه كرده است. بعد در لابلاي انجيل كلماتي هم از عيسي نقل شده كه كجا رفت و در سخنراني اين را گفت يا فلان جا به فلان كس اين را گفت، از اين قبيل عباراتي از عيسي هست ولي در مقايسه با كتابهاي ما قالب، قالب سيره است. يكي از نكته‏هاي بسيار مهم در فرهنگ غربي اين است كه هر بحثي كه ما بخواهيم بفهميم و بررسي كنيم بايد ببينيم غربيها چه تلقي از آن داشتند. آنهايي كه مي‏گفتند دين و يا خدا وحي است، رسول خدا مقصودشان چه بوده است؟ در حالي كه خيلي از اين تلقي‏ها با تلقي‏هاي ما متفاوت است.
بنابراين شلايرماخر اين طور نمي‏بيند كه يك كتاب در عالم وجود داشته باشد كه آن كتاب از سوي خدايي كه به شكل انسانها در نيامده،نازل شده باشد، او خدايي را مي‏شناسد كه چند صباحي روي زمين زيسته تا رنجهايي را تحمل كند تا با اين رنجها پيروان و معتقدان خودش را پاك كند، چرا كه آنها مي‏گويند اصلاً عيسي آمده رنجهايي را بكشد تا پيروان عيسي پاك شوند و آخرين و مهمترين رنج در تاريخ مسيحيت همان نقطؤ اوج مسيحيت، تصليب يعني به صليب كشيده شدن عيسي است. براي همين آنها بر اين مساله تاكيد دارند كه عيسي به صليب كشيده شده است و مي‏گويند با به صليب كشيده شدن آن اوج رنج را تحمل كرد تا به اصطلاح پيروان و هواداران خودش را نجات بدهد. آنها معتقدند كه هر مسيحي نجات خواهد يافت، به شرط اينكه تعميد داده بشود، يعني اگر كسي به مسيح ايمان آورد و غسل تعميد داده شود، ديگر اهل نجات است. حال بعضي مذاهب در مسيحيت يك شرايطي هم براي نجات فكر مي‏كنند، ولي به هر حال تلقي كه آنها از خدا و كتاب مقدس دارند با تلقي ما از قرآن هيچ شباهتي ندارد. حال اگر بخواهيم حرف شلايرماخر را بر قرآن تطبيق كنيم بايد اين طور بگوييم كه وقتي مي‏خواهيم قرآن را تفسير كنيم بايد به خصوصيات گويندؤ قرآن توجه داشته باشيم كه اين خدايي است كه گذشته و آينده و حال برايش وجود ندارد، عالم و محيط به تمام عالم است، خالق همه چيز هست. قادر بر همه چيز است بعد با توجه به تمام اين خصوصيات ببينيم او كه گويندؤ اين سخن است مي‏خواهد چه بگويد؛ يعني بايد توجه به اين جنبه‏ها داشته باشد.
البته در دوران شلايرماخر آراي او خيلي شناخته نشده، حتي در فرهنگ غرب نيز شلايرماخر كشف نشد تا در يك دورؤ متاخرتر شخصي به نام ديلتاي (1833ـ1911) كه در واقع دورؤ دوم هرمنوتيك مرهون كار اوست آراي شلايرماخر را به صورت جدي مطرح كرد. ديلتاي از شاگردان شلايرماخر محسوب مي‏شود، ديلتاي عنصر تاريخي‏گري را در هرمنوتيك وارد مي‏كند، در حالي كه آثار شلايرماخر فاقد بحثي از تاريخي‏گري "هيستوريسم"6 است. هيستوريسم بحثي است كه در فرهنگ آلماني ريشه عميقتري دارد، بخصوص در آراي "هگل" مسالؤ تاريخ به نحو جديدي مطرح است. ديلتاي با مطرح كردن هيستوريسم در مباحث هرمنوتيكي اين را عنوان مي‏كند كه اگر ما بخواهيم يك متن را بشناسيم نمي‏توانيم آن را جداي از تاريخ بشناسيم. يعني فقط اين نيست كه ما بخواهيم خصوصيات مولف را در نظر بگيريم، بلكه بايد تاريخ را ملاحظه كنيم كه چه سير و تحوّل تاريخي تا آن زمان صورت گرفته است و اين متن تا آن زمان در چه برهه‏اي از تاريخ شكل گرفته است. كار ديگري كه ديلتاي انجام داد اين بود كه شلايرماخر فهم متن را مورد نظر داشت و وقتي مي‏گفت متن، در ذهن شلايرماخر متن به معناي خاصي كه الان مورد نظر ماست يعني همين نوشتار بود. ديلتاي بحث را از فهم متن به صورت نوشتار فراتر برد و بحث هرمنوتيك را به فهم در حوزه علوم انساني تبديل كرد و گفت اصلاً هرمنوتيك شيوه بررسي در علوم انساني ـ و به تعبير ديلتاي "علوم معنوي"7 است. ديلتاي اين بحث را مطرح كرد كه معيار عيني بودن علوم طبيعي تجربه‏پذيري است اما معيار عينيّت علوم انساني تجربي بودن نيست، معيار عينيّت آن هرمنوتيك است. مطلبي كه ديلتاي مطرح كرد بر عليه پوزيتيويسم بود. پوزيتيويست‏ها مي‏گفتند معيار عينيّت تجربه است، هر دانشي كه تجربؤ بيشتري برده به عينيّت نزديكتر هست، چون علوم انساني فاقد معيار تجربي است، بنابراين ارزش عيني ندارد. بخصوص آن زمان علوم انساني به شكل امروزي اصلاً وجود نداشت، ولي چيزي كه آن زمان در فرهنگ آلماني خيلي مهم بود مسالؤ تاريخ بود.
پوزيتيويست‏ها مي‏گفتند تاريخ جايي براي تجربه ندارد، ما كجا مي‏توانيم تاريخ را بيازماييم. ديلتاي كه به اصطلاح خودش مي‏خواهد علوم معنوي را ـ و در راس آن تاريخ را ـ عينيّت ببخشد گفت اصلاً اين معياري كه پوزيتيويست‏ها براي عينيّت گفتند فقط براي علوم طبيعي است، در علوم انساني يا علوم معنوي تجربه وجود ندارد. معيار عينيّت، هرمنوتيك است. نكته‏اي را ديلتاي مطرح كرد كه در واقع، به عنوان نكتؤ اصلي بحث خودش پيش كشاند. وي گفت در علوم طبيعي ما چيزي را مي‏خواهيم بشناسيم كه خارج از هويّت ماست و شبيه آن چيزي كه در درون ما هست نيست؛ يعني مثلاً ما هر وقت مي‏خواهيم حقيقت اين شيشه را مورد مطالعه قرار بدهيم، اين شيشه يك چيزي است در خارج كه چيزي مشابه او در من وجود ندارد. من بايد اين راتجربه كنم ببينم اين شيشه چگونه شكل گرفته؟ چه خصوصيّات فيزيكي دارد. اما وقتي مي‏خواهم علوم انساني را مورد مطالعه قرار دهم من هم يك انسان هستم و همانند آن چيزي كه در آنجا هست در من هم وجود دارد، بنابراين فرق هست بين علوم انساني و علوم طبيعي. بعد ديلتاي براساس آن مبناي تاريخ‏گراي خودش اين را پذيرفت كه اصلاً سراسر تاريخ، تجلّي يك من بزرگ شده است، گويا يك فرد انساني در سراسر تاريخ زيست كرده كه فقط به تناسب در موقعيت‏هاي تاريخي مختلفي كه قرار گرفته بروزها و ظهورهاي مختلفي داشته است. با اين نگرش ديلتاي پذيرفت كه اگر ما بتوانيم آن فضايي كه در روزگار مولف وجود داشته بازسازي كنيم، در واقع مانند خود مولف مي‏شويم، مي‏توانيم هماني را كه مولف مي‏فهميد ما هم بفهميم. حال براساس آراي ديلتاي اگر بخواهم آراي يك متن را مثلاً متني را كه بوعلي‏سينا نوشته بفهمم چه مي‏خواسته بگويد، بايد آن فضايي را كه بوعلي سينا در آن زندگي مي‏كرده است، بازسازي كنم؛ يعني، ببينم كه چه وضعيتّت سياسي ـ اجتماعي ـ اقتصادي در آن روزگار وجود داشته، آن موقع من مي‏توانم جاي بوعلي بنشينم و همانطور كه بوعلي مي‏فهميد من هم بفهمم و اگر من امروز بخواهم كلام امام ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ را تفسير كنم كه مثلاً در سال 42 يك مطلبي فرموده، من بايد بروم فضاي تاريخي آن روزگار را بازسازي كنم، با بازسازي گويا موقعيتي را پيدا مي‏كنم كه امام در همان موقعيت مي‏زيسته است، حال مي‏توانم همان چيزي را كه امام مي‏فهميده من هم بفهمم، اين مطلبي كه ديلتاي گفته در مباحث ديني يا بحثهاي اسلا مي ذكر كنيم شبيه آن بحث مي‏ماند كه بعضي از فقهاي ما نظرشان اين بود كه اگر بخواهيم يك روايت را درك كنيم بايد ببينيم در روزگاري كه معصومين ـ عليه‏السلام ـ اين روايت را بيان كرده‏اند، از آن چه فهميده مي‏شده است. براي اين كار بايد صدور اين روايت را بازسازي كنيم، مثلاً ببينيم اين روايت كه امام صادق در اين زمينه فرمودند چه ذهنيتهاي فقهي در مذاهب ديگر اسلامي وجود داشت، چه فضاي سياسي ـ فرهنگي ـ اجتماعي وجود داشت، پس با بازسازي مي‏توانيم همان فهمي را كه زراره از احكام امام صادق داشت ما پيدا كنيم. تا اينجا حرفهاي ديلتاي شبيه است به حرفهايي كه ما در فرهنگ خود داريم، البته عرض كردم ما اين تطبيقات را به عنوان نمونه ذكر مي‏كنيم، نه اينكه آنها يك چنين تطبيقاتي كرده‏اند در حالي كه آنها اصلاً ناظر به اينگونه بحثها نبوده‏اند.
بعد از ديلتاي هرمنوتيك به دست "هايدگر" وارد دورؤ تازه‏اي مي‏شود، هايدگر(1976ـ1889) هرمنوتيك را از آن اصل اولي‏اش كه تفسير متن بود و در دورؤ ديلتاي به معياري براي علميت علوم انساني تبديل شده بود به صحنؤ هستي شناسي مي‏كشاند؛ يعني، هرمنوتيك حتي از وادي معرفت‏شناسي (اپيستلوژي) هم فراتر مي‏رود و در وادي هستي شناسي (آنتلوژي) وارد مي‏شود. من فعلاً به هايدگر كار ندارم در اينجا به بحث‏هاي هايدگر نمي‏پردازيم، چون بحثهاي او اصلاً بحثهاي متني نيست. هايدگر كار فلسفي انجام داده، بحثهاي وجودشناسانه محض انجام داده است، ولي انديشه‏هاي هايدگر در واقع، زمينه‏اي را فراهم مي‏كند كه در آن هرمنوتيك نسبي‏گرا شكل مي‏گيرد. هرمنوتيك نسبي‏گرا توسط گادامر( ـ 1900) به صورت جدي مطرح مي‏شود.
گادامر از شاگردان و علاقمندان و شيفتگان هايدگر است. وي فيلسوفي آلماني است كه در حال حاضر زنده است، همسن امام ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ است؛ يعني، 1900 ميلادي متولد شده هم اكنون 98 سالش است، در هزار و نهصد و شصت؛ يعني، 38 سال پيش، كتابي نوشته تحت عنوان "حقيقت و روش" كه آن كتاب، كتاب اصلي و مرجع هرمنوتيك نسبي‏گرا محسوب مي‏شود، كلمؤ حقيقت در عنوان اين كتاب ناظر است به نگرش ديلتاي كه يك نگرش روش‏شناسانه است، چون ديلتاي مي‏خواهد بين علوم طبيعي و علوم انساني از طريق روش فرق قائل بشود و مي‏گويد روش در علوم طبيعي تجربه است و در علوم انساني هرمنوتيك را به عنوان يك روش شناسي مطرح مي‏كند. گادامر مي‏خواهد اين دو نگرش را با هم جمع كند و حقيقت و روش را در واقع، براساس همين سامان مي‏دهد، در اين سامان دهي، گادامر مباني فلسفي هايدگر را مي‏پذيرد كه از آن مباني تعبير مي‏شود به فلسفه اگزيستانس كه مبتني است بر يك نگاه خاص، البته فلسفه اگزيستانس بنيانگذارش يك فيلسوف دانماركي به نام كي كگور است. هايدگر تحت تاثير آراي كي كگور در اگزيستانسياليسم است. فلسفه اگزيستانس عرض عريضي دارد. كي كگور يك فيلسوف اگزيستانس و كاملاً ديني است، بسيار مسلّط در امر دين و جزء ايمانگرايان افراطي محسوب مي‏شود. ولي ژن پل سارتر يك فيلسوف اگزيستانس اصلاً ملحد است، هيچ چيز را قبول ندارد.
مطالب هايدگر بسيار از لحاظ بياني پيچيده است. ولي اگر اين مطالب را بر مباحث عرفان خودمان تطبيق كنيم خيلي قابل فهم است؛ يعني، نزديكترين بياني كه به بيان هايدگر وجود دارد، مباحث عرفاني ما مي‏باشد، البته نمي‏خواهم بگويم هايدگر عرفان اسلامي مي‏دانست يا حتي مي‏خواسته چيزي را بگويد كه دقيقاً عارفان ما مي‏گويند، نه هيچ كدام از اين دو نبوده و ظاهراً هايدگر آن آشنايي آنچناني با فرهنگ و تمدن اسلامي نداشته، هر چند كه شاگردش هانري كربن كتاب "مشأ صدرالمتالهين" را به فرانسه ترجمه مي‏كند و به هايدگر مي‏دهد.
به هرحال گادامر تحت تاثير فلسفه هايدگر از يك سو و نگرشهاي ديلتاي از سوي ديگر تلاش مي‏كند كاري را كه هايدگر به نيمه گذاشته بود تكميل كند. هايدگر در مباحث فلسفي هرمنوتيك رااز روش شناسي به وجودشناسي مي‏برد ولي بعد، از آن به عنوان يك مبنايي براي علوم استفاده نمي‏كند. اما گادامر مي‏خواهد اين را به صورت يك مبنا استفاده كند، گادامر براساس مجمعؤ مبنايي كه در فلسفه اگزيستانس است يك چنين بحثي را مطرح مي‏كند و مي‏گويد "ما در متن يك تاريخ، در متن يك سنّت رشد مي‏كنيم، در متن يك سنّت فهم ما شكل مي‏گيرد كه اين شكل‏گيري از طريق زبان انجام مي‏شود، البته در فلسفه هايدگري فاصلؤ بين زبان و فهم آن قدر كم مي‏شود كه همانند هم مي‏شوند؛ يعني، زبان همان فهم و فهم همان زبان مي‏شود، به تعبير آنها ما وقتي به دنيا مي‏آييم در نقطؤ خاصّي از دنيا، در زمان خاصّي به دنيا مي‏آييم، آن نقطه و زمان خاصّ و آن خانواده‏اي كه در آن متولد شديم يك فرهنگي دارد و ما از همان آغاز تولد از طريق زبان مي‏فهميم، اما فهمي كه در همان بستر فرهنگي شكل مي‏گيرد و با همان تار و پودهاي فرهنگي ذهنمان ساخته مي‏شود. بعد گادامر مي‏گويد هركسي براساس سنّت خودش مي‏فهمد، بنابراين برخلاف حرفهاي شلايرماخر و ديلتاي كه مي‏گفتند ما بايد برويم نويسنده را بازشناسي كنيم يا فضاي دوران نويسنده را بازشناسي كنيم تا واقعاً بفهميم نويسنده چه چيزي خواسته بگويد. گادامر مي‏گويد هر چقدر ما به بازشناسي فضاي زندگي مولف يا خود شخصيّت مولف تلاش كنيم هيچ‏گاه نمي‏توانيم فهم مولف را پيدا كنيم، چون ذهن ما در يك سنّت شكل گرفته، ذهن مولف در سنت ديگري، به تعبير گادامر فاصله بين مولف و مخاطب متن كه در اصطلاحات هرمنوتيك مخاطب همان مفسّر است چون فهم متن همان تفسير متن است فاصلؤ پر نشدني است و ما هيچ‏گاه نمي‏توانيم اين فاصله را پر كنيم. خود گادامر رسالؤ دكترايش در مورد افلاطون است، مي‏گويد هر چقدر شما سعي كنيد افلاطون را بازشناسي كنيد، باز شما قرن بيستمي هستيد كه افلاطون را مي‏شناسيد نه افلاطوني كه چند صد سال قبل از ميلاد زندگي مي‏كرده ست، هيچوقت شما آن ذهنيّت افلاطون را نمي‏توانيد داشته باشيد، چون در آن فرهنگ نبوديد به تعبير گادامر در آن سنّت شكل نگرفته‏ايد، به همين دليل گادامر اساس هرمنوتيك كلاسيك را كه پذيرش معناي نهايي براي متن است انكار مي‏كند و مي‏گويد اصلاً متن معناي نهايي ندارد كه شما بگوييد اين معناي متن است "ليس الا" اينطوري نيست، چون كه از اين متن فهمهاي مختلفي پيدا مي‏شود كه هر فهمي تابع يك سنّتي است و اين فهمها هيچ گاه نمي‏تواند يكي شود بلكه مي‏تواند به هم نزديك بشود، به تعبير هرمنوتيكها مي‏تواند هم افق باشد.
يكي از اصطلاحاتي كه در فرهنگ هرمنوتيك زياد به كار مي‏رود حكمه افق است. مي‏گويد هر نگرشي هر سنتي يك افقي دارد كه مي‏تواند اين آفاق به هم نزديك بشود و مي‏گويند همزباني اين جا پيدا مي‏شود كه من و شما يك افق مشتركي پيدا كنيم، ولي همزباني اين نيست كه ما هرچه مي‏شنويم يك جور مي‏فهميم. به طور مثال، من كه سخن مي‏گويم يك جور مي‏فهممم شما كه مي‏شنويد جور ديگر، بنابراين من هميشه اين را مي‏گويم كه بنابر نظر گادامر وقتي يك گوينده است و ده شنونده، يازده فهم صحيح وجود دارد. گادامر مي‏گويد هيچ يك از اين فهمها را نمي‏شود تخطئه كرد. نمي‏توان گفت معناي متن همان است كه گوينده مي‏فهمد و ديگران چيزي را مي‏فهمند كه معناي متن نيست. بلكه نه معناي عبارت در سنت گوينده اين است، در سنت هر يك از مخاطبين هماني است كه آن مخاطب مي‏فهمد. اينها مي‏توانند به هم نزديك بشوند، مي‏توانند همديگر را تعديل كنند، اما هيچ‏وقت نمي‏توانند يكسان بشوند، زيرا سنتها متفاوت است، اصولاً ما در بستر متفاوت از همديگر رشد كرديم، البته اكنون سنت معناي خيلي گسترده‏اي پيدا مي‏كند. در اصطلاح گادامر؛ يعني، غير از اين كه در زمانهاي مختلف، سنتها متفاوت است. در يك زمان واحد نيز در بين ملل مختلف سنتها مختلف است. در بين خانواده‏هاي مختلف سنتها مختلف است، حتي از اين هم فراتر مي‏رود و در يك خانواده سنت دو برادر متفاوت مي‏شود؛ مثلاً دو برابر دو قلو دو سنّت متفاوت دارند، چون روابطي كه هر يك از اينها با خانواده و اطرافيان پيدا كرده، دقيقاً عين آن يكي نيست. هرچند نسبت سنّت اينها خيلي به هم نزديك است، ولي باز سنّتهايشان متفاوت است، به همين دليل، ممكن است فهمهاي متفاوتي داشته باشند، اين نگرش به طور كلي معناي نهايي را انكار مي‏كند و فهم را تبديل به يك امر شخصي كه تابع سنت مفسّر است مي‏كند. به تعبير هرمنوتيكها اصلاً مفهومي است كه با آن چيزي كه در فرهنگه اسلامي در تفسير قرآن و فهم متون ديني داريم متفاوت است. با اين نظريه، بنابراين ما هيچ وقت نمي‏توانيم آن فهمي را كه زراره از امام صادق دارد ويا فهمي را كه امام صادق از آنچه مي‏گويد پيدا كنيم. ما يك چيز ديگر مي‏فهميم، غير از آنچه كه زراره و امام صادق ـعليه السلام ـ مي‏فهميده‏اند و اصلاً نمي‏توانيم اين تفاوت به تعبيري اين گُسست و فاصله تاريخي را پر كنيم.
البته اين حرفها اگر به يك شكلي تفسير شود و توضيح داده شود تا حدي قابل قبول است به اين معنا كه ما بگوييم عبارت امام صادق ممكن است يك عمقي دارد كه ما آن عمق را نمي‏فهميم، اما ظاهرش را مي‏فهميم در حالي كه بحث گادامر برسر عمق و ظاهر نيست، بلكه وي مي‏گويد اصلاً ممكن است اين حرف در فرهنگ آن مجموعه يك فهمي ايجاد مي‏كرده متفاوت با فهمي كه ما داريم. ما راهي براي فهم آن نداريم در حالي كه مي‏توانيم نزديك بشويم و افقهايمان را مشترك كنيم، ولي هيچ وقت عين آن فهم را نمي‏توانيم پيدا كنيم. وي مي‏گويد به جاي اينكه بگوييم معناي نهايي، بگوييم چيزي كه مولف قصد كرده يا تمام زندگي مولف، بعد نه چيزي را كه مولف قصد كرده مي‏توانيم به آن برسيم؛ نه مي‏توان به تمام زندگي مولف دست پيدا كرد، پس نبايد گفت معناي متن آن است، كه آن هم دست نيافتني است بلكه معناي متن هماني است كه ما مي‏فهميم. البته نبايد گفت هر معنايي كه ما مي‏فهميم همان معناي متن است بلكه بايد نوعي همخواني، نوعي سازگاري با متن داشته باشيم، اگر نوعي سازگاري با متن داشتيم مي‏توانيم بگوييم اين معناي متن است، ولي اينكه مولف اصلاً اين معنا را اراده نكرده باشد با يك مثال توضيح مي‏دهم.
مثلاً نحله‏اي در غرب بعد از پوزيتويسم پيدا شد تحت عنوان نگاتيويسم، به اصطلاح نفي گرايان در مقابل اثبات گرايان، آنها مي‏گفتند تجربه، چيزي را نمي‏تواند اثبات كند، فقط مي‏تواند چيزي را نفي كند، مي‏تواند بگويد چيزي نيست، حالا فرض كنيد يك فيلسوف نفي‏گرا بگويد حافظ هم اين را مي‏خواهد بگويد آنجايي كه مي‏گويد:
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان
تا سيه‏روي شود هركه در او غش باشد
تجربه‏اي كه حافظ مي‏گويد مقصودش تجربه به معناي تجربه‏گرايان نيست. در بحثهاي معرفت‏شناسي آن تجربه‏گرايي به معناي خاص سيه‏رويي هم كه مي‏گويد به معناي نگاتيويسم ابطال‏گرايي يا نفي‏گرايي نيست، ولي ممكن است يك فيلسوف نگاتيويسم بگويد از شعر حافظ من اين برداشت را مي‏كنم اين معنا اگر به لحاظ ديدگاه گادامر سازگار باشد مي‏توانيم بگوييم معناي شعر حافظ است، براي اينكه حافظ اصلاً چنين معنايي را از شعر نمي‏فهميده و نفهميدن او هيچ نقشي در اين معنا ندارد.
امروزه نگرش قالبي كه در حوزؤ هنر وجود دارد همين نگرش هرمنوتيك نسبي‏گراست كه در بين بخشي از هنرمندان هم شايع است.
حالا با توجه به اين مطالب پيداست كه اين بحثها در يك بستر ديگري با يك مباني ديگري شكل گرفته و اگر مقصودمان از هرمنوتيك اين آرأ خاص و نحله خاص فلسفي باشد خيلي از اين چيزها اصلاً قابل قبول نيست، بخصوص هرمنوتيك نسبي‏گرا با مفاهيم اسلامي، البته اين نظريه در غرب هم منتقداني دارد كه من در همين كتابم8 قسمتي از انتقادهايي كه خود انديشمندان غربي به آن داشته‏اند را نقل كرده‏ام. فيلسوف آلماني تبار به نام هيرش9 كه در آمريكا زندگي مي‏كند، يكي از كساني است كه آرأ گادامر را تخطئه و نقد مي‏كند ويكي از اشكالاتي كه ايشان مي‏كند همين است، اگر ما اين مبنا را بپذيريم اعتبار در تفسير از بين مي‏رود، يعني ديگر نمي‏توانيم بگوييم اين تفسير تفسير درست است يا تفسير غلطي است. هيچ معياري براي درستي نخواهيم داشت. ايشان دو كتاب نوشته، يكي با عنوان "اعتبار در تفسير" ديگري "اهداف تفسير" كه در كتاب اعتبار در تفسير كه اولين و قديمي‏ترين كتاب او در اين زمينه است، همين مساله را مطرح مي‏كند و مي‏گويد ما اگر اين حرفها را بپذيريم ديگر معياري براي اعتبار يك تفسير نداريم.

پاورقيها:

1. Hermeneutics.
2. Hermes.
3. Romanticism.
4. Gramatical.
5. Technical.
6. Historism.
7. Geisteswissen Schaften.
8. مهدي هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، موسسه فرهنگي خانه خرد، چاپ اول، 1377، قم.
9. E.D.Hirsch)1928- (

مقالات مشابه

تفسیر به رأی و هرمنوتیک فلسفی

نام نشریهقرآن و حدیث

نام نویسندهعزیزالله سالاری

آسیب‌شناسی کتاب «هرمنوتیک قرآنی طبرسی و مهارت تفسیر قرآن»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهمحمدعلی مهدوی‎راد, مهدی حبیب‌اللهی, سعید آخوندی یزدی

مفسران قرآن و فهم روشمندانه از متن

نام نشریهسراج منیر

نام نویسندهداوود معماری, فاطمه خامدا

مباني رويكرد ذهني‌گرا در تفسير

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهمحمود رجبی, علی فتحی

نقش پیش فرض‌ها و پیش فهم‌ها در تفسیر قرآن کریم از منظر آیت الله جوادی آملی

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدرضا حاجی اسماعیلی, پیمان کمالوند, سجاد رحیمی

تعدد معنا در قرآن‌پژوهي ابوزيد

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهمحمد بهرامی